تازه دارم عاشق زندگی میشم
دیشب مهمون داشتیم
خواهرم با همسرش و بچه هاش و یکی از خواهرزاده هام با دوتا بچه هاش و همسرش
خیلی سعی کردم به همه خوش بگذره
امیدوارم خوشحالشون کرده باشم. امروزم دسته جمعی رفتن خونه ی اون یکی خواهر زادم
شبم میرن خونه ی حاج داداش
دیشب روسری آبی حریرمو که خودم طراحیش کردمو دوختم
اون روسری یه نذره ینی طراحیش نذره.نذر کردم حجابو به زیبایی نشر بدم تا بانوی مهربانم حضرت فاطمه برام دعا کنه.دعا کنه و .
هرچی خودش میخواد بگه هرچی دوست داشت برام از خدا بخواد.
دلم برای خوب بودن تنگ شده. خدا کنه خوب شدن و خوب بودن و خوب موندن منم یکی از دعاهای بانو باشه
حس میکنم سرشار از شور و شوق و عشقم.
حالم خیلی خوبه و دلم میخواد پرواز کنم برم پیش همه ی کسانی که دوسشون دارم و بهشون بگم عاشقشونم
ولی خب من که بال ندارم
بال پروازم لبخنداییه که به عزیزانم میزنم .
انگار دلم میخواد از فرصتی که دارم نهایت استفاده رو بکنم چه یه ثاینه چه یه چه یه عمر. میخوام از همش استفاده کنم و به خدا و آفریده اش و به خودم عشق بورزم.
امروز یه خانوم مسن با پسرش اومده بود عید دیدنی
وقتی براشون چایی آوردم خانومه گفت: فاطمه استکاناتون خیلی بزرگه این در حالیه که استکانامون واقعا اندازه شون مناسبه مونده بودم چی بگم از ذهنم گذشت که بابا خب مجبور نیستی تا ته چاییتو بخوری حاج خانوم
که دیدم خیلی زشته پیش از این که افکار درخشانتری از ذهنم بگذره گفتم: " من معذرت میخوام که استکانا بزرگن حاج خانوم" و تقریبا به خیر گذشت.
ولی بعدا فکر کردم نکنه بقیه هم همچین فکرایی به سرشون میزنه مقابل من
بعد فکر کردم که چقدر بهتره اگه اصولا همونطوری که حرفا رو به دیگران تحویل میدیم همونطوری هم ویرایش شده فکر کنیم؟!
و تصمیمی گرفتم تلاش برای زندگی این مدلی رو برای خودم یه قانون بدونم.
چه تلخه که یه عده آدم حالا بخاطر سیل دچار دردسر های بزرگی شدن.
خیلی ها تعطیلاتشونو از دست دادن
خیلی ها آسایش خودشونو
خیلی ها خونه
خیلی ها پولاشون
خیلی ها اسناد و مدارک
خیلی ها کل سال آینده رو.
خیلی ها جونشونو
و خیلی ها هم عزیزشونو.
و شاید خیلی ها امیدشونو.
همه ی این از دست دادنا سختهاما سه دسته ی آخری.
فقط خدا به هممون صبر بده.
یه بارم رفتم یه جا عید دیدنی تا وارد شدم بچه شون گفت اع؟! تو اینجا چیکار میکنی؟!
بهم برخورد ولی سعی کردم به روی خودم نیارم فقط گفتم اومدم عید دیدنی که شما رو ببینم.
بماند که چقدر حس میکردم اشتباه کردم رفتم.و از بزرگترای اون خونه هم دلم میخواست عذرخواهی کنم که بهشون احترام گذاشتم مزاحمشون شدم کاملا حس میکردم مزاحمم
اگه آب نبردمون میام براتون پست میزارم
توجه کردین نوروز 98 همه به جای گفتن عیدت مبارک به هم میگن: ما هنوز زنده ایم شما چطور؟!
قبلا فقط زله میومد الان دیگه بلایای طبیعی به شکلی غیر طبیعی متنوع شدن فقط مواد مذاب آتشفشانی توی منو نیست
تا سیلی دیگر خداوند یار و نگهدارتان
خارج از شوخی برای همه دعا کنیم اوضاع سمت ما که خوب نیست خدا به همه رحم کنه
حس میکنم سرشار از شور و شوق و عشقم.
حالم خیلی خوبه و دلم میخواد پرواز کنم برم پیش همه ی کسانی که دوسشون دارم و بهشون بگم عاشقشونم
ولی خب من که بال ندارم
بال پروازم لبخنداییه که به عزیزانم میزنم .
انگار دلم میخواد از فرصتی که دارم نهایت استفاده رو بکنم چه یه ثاینه چه یه چه یه عمر. میخوام از همش استفاده کنم و به خدا و آفریده هاش و به خودم عشق بورزم.
امروز خیلی بی حوصله بودم شخص مودب و متینی در جمع ما بود که از روسری من و طراحیش خوشش نیومد اما با ادب رفتار کرد و من چقدر این کارشو دوست داشتم همزمان هم ازینکه سلیقه ی متفاوتی از من داشت دچار یه حس ناراحتی شده بودم یه جور استرس ازینکه نکه طرحم شکست بخوره و اصلا هیچکس دوسش نداشته باشه
این بین چیزی نسبت به قبل تغییر کرده بود و اون این بود که توی اون ناراحتی و حس بد، داشتم آواز میخوندم و به خودم میگفتم من عااااشق خودمم من خودمو دوست دارم و همینم حسمو بهتر میکرد این تاثیر عمیق ناشی ازهمون تمرینات لوییزه
خوشحالم عبارات تاکیدیمو کامل گفتم الان تاثیرشو میبینم
امیدوارم همچنان شادتر و شادتر بشم
امشب دنبال مطلب و عکس توی نت در مورد حیا گشتم عکس های قشنگی دیدم حیفم اومد نگهشون ندارم و برای اینکه براحتی بهشون دسترسی داشته باشم آوردمشون اینجا
من حجابو دوست دارم حیا رو هم در طول زندگیم سستی هم در این زمینه داشتم مثلا اینکه میررفتم عروسی با آرایش تصمیم گرفتم عین لاک جیغ تا خدا ، از لاک تا خدا جیغ بزنم از شوخی بگذریم تصمیم گرفتم در این مورد خودمو تجهیز کنم فکرمو بهبود بدم آگاهیمو بیشتر کنم و همینطورم عملکرد بهتری داشته باشم
برای اینکه از خودم شرمنده نباشم و ارزش کافی برای خودم قائل شده باشم
منم آدمم اشتباه کردم و میپذیرم این اولین گام برای بهبوده
حالا هم دلم میخواد خودم باشممثل بقیه که خودشونن میخوام کاری رو بکنم که ته قلبم حس میکنم دلم میخواد انجامش بدم میخوام چادرمو در حالی محکمتر بگیرم که قلبم سرشار از حیای زیبایی شده باشه که منو از زاییدن افکار پلید برای خودم و دیگران ایمن کنه
من دنبال امنیت و اصلاح فکرم هستم
دعا میکنم خدا هم بهم کمک کنه اینا هم عکسایی هستن که همه شونو توی نت دیدم منبعشونو نمیدونم فقط میدونم منبعش من نیستم
اگه دوست داشتین خوشحالم اگرم نه که بلدیم چطوری به هم احترام بذاریم همونطوری که من به افکار دیگران احترام میذارم
[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]
اگه دوست دارید بیشتر بدونید به این مطالبم سری بزنید ( اینا دم دستی ترین اطلاعات در مورد ازدواج سفید تو نت بودن میتونید خودتون بیشتر جستجو کنید پیشاپیش ممنونم که برای اطلاع رسانی و تقبیح این مسئله و جایگزینی عقد دائم ومتعه ثبت شده تلاش میکنید)
ازدواج سفید چیست خاستگاه آن کجاست و تفاوت آن با ازدواج کامن لا یا عرفی مرسوم در غرب چیست؟
ازدواج سفید در ایران چگونه است؟
مدتیه رابطه ای نا مستحکم و بی بند و بار با نام ازدواج سفید باب شده
این دست روابط از این حیث که "رسمیت" ، مشروعیت" و در نتیجه "مسئولیت پذیری " در قبال مسائل حقوقی حاکم بر آن از سوی زن، مرد و قانون؛ وجود ندارد بسیار آسان مردود خواهد شد
وانگهی تعهدی هم میان زن و مرد برای این نوع ازدواج وجود ندارد که این خود به مراتب اختلال های بزرگی در هنجارهای اجتماعی و اخلاقی و انسانی ایجاد میکند.گرچه این انوع ازدواج، اساسا ازدواج نبوده و بدون رودردبایستی باید گفت این رابطه همان "" ست!
مطلب تعجب برانگیز این است که در جامعه ی ما عقد متعه یا همان صیغه ی عقد موقت بسیار منفور بوده در حالی که این ازدواج رسمیت شرعی و قانونی دارد و در مقابل ازدواجی مثل ازدواج سفید دارد نشر پیدا میکند و این برای یک جامعه ی اسلامی دقیقا یک ننگ است و چه بسا که عدم تربیت صحیح از سوی خانواده ها رواج ابتذال، و از همه مهمتر اوضاع نامطلوب اقتصادی سهم بزرگی در این انتشار و رواج ناروای این ننگ اجتماعی دارند
وقت آن نشده که به خودمان بیاییم؟چرا احساس شرمندگی نمیکنیم؟! چرا برای اقدامات فرهنگی اقتصادی و اجتماعی مناسب احساس اضطرار نمیکنیم؟!
ما زنده ایم؟!
توجه کردین این همه سال از مرگ خدابیامرز هخامنشی ها میگذره اصا نیستن وقتی سیل میاد غافلگیر نمیشن و این در حالیه که ما این همه سال بعد از اونا برای همه چی غافلگیر میشیم؟
عجیبه واقعا
شایدم عجیب نیست
چون الان نه کسی درست درس میخونه نه درست کار میکنه اگه کار پیدا کنه نه کسی درست زندگی میکنه.
خدایا بابت همه ی کتابایی که خوب نخوندم ازت شرمندم ولی بابت اونایی که خوندم خیلی بیشتر شرمندم!!! چون باید بهشون عمل کنم.
لطفا به دادمون برس و ما رو از دست خودمون و بی فرهنگی هامون نجات بده
خدایا مارو از تفکرات اشتباهیمون مثل رشوه دادن و رشوه گرفتن مثل کار کردن و کار دادن با پارتی بازی مثل کلاه گذاشتن سر همدیگه و قانون و بیت المال و خودمون نجات بده آمییییییییییییییییییییییین یا رب العالمین.
کاشکی عین کمپین نه به آجیل که امسال راه افتاد و خیلی ها هم توش شرکت کردن
امسال همه بیایم خرید های غیر ضروری که برای خودمون یا خونه یا خونواده انجام میدادیمو قطع کنیم به جاش برای سیل زده ها خرید کنیم
مثلا به جای اینکه چند تا لباس اضافه و غیر ضروری وتجملی امسالو با یه دست لباس ساده تر بگذرونیم عوضش همونی که گذاشته بودیم کنار واسه خوشگذرونی الکی رو بدیم به سیل زده ها
خیلی داره بهشون سخت میگذره
تازه به مرور بدترم میشه.
کاش حداقلش خودم یه نفر بتونم همین کاری رو بکنم که میگم. خدایا توان بخشیدن برای خودتو بهم بده
آمین
یه روز یکی زنگ زد خونمون 10 سال از من بزرگتره ازدواج کرده و بچه هم داره یه جورایی آشنا بود فقط آشنای من نه آشنای خانوادگی
عصبی بود! صداش پر استرس بود ناراحت عصبانی!
ازم میخواست در مورد مهریه و اینجور چیزا بهش توضیح بدم
میگفت با شوهرم دعوام شده والان شوهرم منو دخترمو توی خونه زندونی کرده
بهش گفتم اول آروم باش توی دعوا که حلوا خیرات نمیکنن اون الان عصبانی بوده شما هم الان عصبانی هستی
اول با یه مشاور حرف بزن شماره ی چندتا مشاورم بهش دادم میگفت اینجا توی شهر شوهرم سخته توی شهر مادرش بهش آدرس و شماره تلفن دادم بهش گفتم اگه وقتی اروم شدی باز هم میخواستی از شوهرت طلاق بگیری اونوقت من شماره ی چند تا وکیل حسابی بهت مییدم برای طلاق گرفتن همیشه وقت هست اما اگه اینو به شوهرت بگی و شروع کنی ممکنه دیگه فرصت ساختن دوباره ی زندگیتو نداشته باشی
پس به خودت وقت بده
قبول کرد و بعدا هم زندگیش خیلی بهتر شد.
خدا رو شکر.
خداروشکر که خدا بهم کمک کرد و خیلی زود چیزی رو که ازم خواسته بودو بهش نگفتم
خدایا ممنونم که منو شرمنده نکردی هروقت یادش میفتم از صمیم قلبم خوشحال میشم
چند سال پیش که با داداش دومیم داشتیم میرفتیم شهر دانشگاهش توی راه یکی از دوستام زنگ زد گفت پسر همسایه شون داره زنشو طلاق میده حالا مامان پسره اومده میگه من چطوری میتونم مهریه ی عروسمو ندم و بچمم نیفته زندون! داشت ماجرا رو برای من شرح میداد و میگفت که اون ناشزه ست و فلان و. مخم سوت کشید از یه طرف برای اینکه دوستمم همون کتابا رو گذرونده بود که من، بعد جواب این سوالو نمیدونست واقعا؟ از طرف دیگه هم بخاطر شعو ر پایین خانوم همسایه شون! به جای اینکه به پسرش مشاوره بده با عروسش بهتر باشه داشت ج و میکرد ببینه چطور میتونه حق دختر مردم رو که حالا عروسشم هست نده
بهش گفتم ببین عزیزم چرا فکر میکنی حل کردن مشکل حقوقی اونا وظیفه ی توعه؟! چرا به این فکر نمیکنی که اگه جدا بشن و فقط دو بار اسم مشاوره های تورو بین مردم بیارن برای تو که مجردی چقدر زشت تموم میشه؟ نمیگن زندگیی یکی دیگه رو خراب کرد که خودش بره جاش؟ جواب خدا رو چی میدی که کمک کنی اونا یه حقی رو ضایع کنن؟ جواب اون عروس بدبختو چی؟ مگه تو وکیلی/. بعدم اون ناشزه هم باشه فقط نفقه نمیتونه بگیره به مهریه ربطی نداره!
یکم فکر کرد گفت فاطمه تو راست میگی من اشتباه کردم من چرا باید قاطی مشکلات اونا بشم
گفتم آفرین همینه حالا هم برای اینکه بهش بی احترامی نکرده باشی میتونی شماره استاد فلانی و استاد فلانی رو بهش بدی که عمرا جوابشو نمیدن! کلی تشکر کرد وقطع رکد داداش پرسید چی شده که براش تعریف کردم گفت تو چقدر عاقل شدی؟ گفتم کشیدم که عاقل شدم براش اینو تعریف کردم که میخوام براتون تعریف کنم
تو پست بعدی رمز دار مینویسمش
امروز مامان با خواهر سوم رفتن مسافرت خونه ی حاج داداش در شهر همسایه
بنابراین الان حکومت منزل پدری دست منه منم حسابی از خونه داری لذت میبرم یه طوری که بعد از ظهر تا شب یادم نبود زنگ بزنم ببینم رسیدن یا نه! از خوشحالی عین خرگوشی که توی دشت ها بازی میکنه داشتم اینور اونور میدویدم و کارها رو مرتب میکردم
الان تنها مدیر داخلی آشپزخونه منم
تاااااااازه شامم با حسین جون بودیم و خیلی خوش گذشت عمدا یکی از غذاهای مورد علاقشو درست کردم
خدایا شکرت
حدیث پشیمون شدم گفتم بین خودمون بمونه
بچه ها دلم براتون تنگ شده
قبلنا از آقای مدیر پرسیدم وبلاگو حذف کردید که ایشون فرمودند بلی
منم تریپ منطقی برداشتم که اگه این خوشحالتون میکنه پس همین کارو بکنید
ولی واقعا پشیمونم که منطقی حرف زدم ! کاش یه کم غیر منطقی رفتار کرده بودم حداقل یه کم غز میزدم.آخه من اونجا رو خیلی دوست داشتم خب بچه های اونجا هم خیلی برام باارزشن
سوگلی ببخشید که بهت زنگ نزدم یا اگه زنگ زدی گوشیم خاموش بوده اخه خراب شده
سال نوت با تاخیر طولانی مبارک برای بقیه تونم
راستی ریحان پی تی خیال هستی حدیث گلنوش آقای مدیر محدثه وووو
برای همه ی ما چند نفر مبارک
تالاریکه دیشب رفتیم همان تالاری بود که عروسیِ برادرِ عروس دوم و عروس سوم(که خواهرند) همانجا برگزار شد برای همین هم یاد یک خاطره ی خنده دار افتادم
وقتی با خانواده وارد میشدیم حدودا بیست نفری بودیم جمعا، خنده ام گرفته بود به بقیه گفتم قربانتان گردم هرچه نگاه میکنم میبینم خیلی مرا یاد اولاد حضرت یعقوب می اندازید
از چند دروازه وارد شوید
قبلا داداش سومی مغازه داشت مغازه ی شال و روسری
یه مدتم قرار بود من فروشندش باشم که چون مامان مریض شد و ماه ها در بیمارستان به سر میبردیم کلا کان لم یکن تلقی و ملغی گردید!
البته یه مدت کوتاهی رفتم و خاطرات بامزه بیمزه جالب مسخره باحالم زیاد دارم
من از تعریف کردنشون خوشم میاد اگه شما هم خوشتون میاد برید ادامه ی مطلب
عبارت تاکیدی ماه پیشم تموم شد
اتفاقا مفید هم بود من گذشته را رها میکنم نتیجه عالی بود حفره های بعدی درونم دارن نمایان میشن یعنی به قول حاج داداش "به نقاط قابل بهبود" بعدی رسیدم
یکی از آرزوهام اینه که بتونم خیلی زیبا نماز بخونم عموما نمازم با عجله اخر وقت و با یه وضعیتیه که دلم نمیخواد خدا اینجوری منو ببینه مخصوصا وقتی مقابل خودش ایستادم تا سر تعظیم فرود بیارم به بزرگیش و به برتریش سجده کنم
خدای من زیباس مهر پیشه ست باید لایق گفتگوی زیبایی باهاش بشم
دلم میخواد عبارت تاکیدی تازه این باشه:
[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]
ما آدما دو بخش داریم یکی عزت نفسمونه که : به ما میگه چه کاری درست و خوبه
یکی هم ایگو:
که به ما میگه " چیکار کنیم خوب به نظر بیایم"
وقتی بخش اول اوج بگیره در مقابل بخش دیگه ضعیف میشه یعنی عملکرد مع دارن
دیدین یه زمانهایی دلمون میخواد لباس شیکی داشته باشیم " تا دیگران جور دیگه ای باهامون رفتار کنن" اونوقتا ایگو فعال شده فعال اگه بهش بها بدیم و مثالهایی ازین دست رو ادامه دار انجام بدیم در نهایت روح ما تبدیل به حفره ای میشه که هرگز پر نمیشه قلبمون با هیچی سیر نمیشه
اما وقتی ما به درست بودن کارمون اهمیت میدیم حتی اگه خلاف نظر سایرین باشه ما عزت نفسمونو بالا بردیم حتی همون لباسم اگه بخاطر این بپوشیم که خودمونو دوست داریم و قصدمون خوشحال کردن خودمون باشه نه جلب توجه دیگران اونوقت کارمون درسته
و تفاوت بین عزت نفس و اعتماد به نفس در اینه که: عزت نفس دقیقا به معنی دوست داشتن خودمونه
در حالی که اعتماد بنفس به معنی اعتماد به توانایی خودمون برای خوب انجام دادن یک کاره
چکیده ای از کتاب کی نرماله کی نیست از دیوید جی لیبرمن
دلیلی هم که خوندن این کتابو بهمون توصیه میکنه خیلی قشنگه میگه این کتاب برای درمان خودتون یا کسانی که شما تشخیص میدین نرمال نیستن، نوشته نشده بلکه این کتاب برای این نوشته شدهتا شما بتونید افراد غیر نرمالو شناسایی کنید تا بتونید از خودتون و عزیزانتون حفاظت و حمایت کنید به این ترتیب که اگه مقدوره اونا رو به مشاور ارجاع بدین و در غیر این صورت ازشون دوری کنید
اینا چیزایی بود که من یادم مونده بود
خیلی هم برام جذاب بود اگه زمان بیشتری به خودتون بدین با موفقیت بیشتری تمومش میکنید چون اینطوری نیست که راحت فقط از روی مباحث رد بشیم نیاز به تعمق داره
درباره این سایت